سلامی دوباره
تیله کوچولوی مامان سلام . یه دنیا بوس و بغل
شنبه دوباره دکتر رفتم . خداروشکر سونو خوب بود . دکی گفت باید 3تا خط رو رحمت میوفتاد که افتاد . منظورش چی بود نمی دونم ولی هر چی بود مثل اینکه خوب بود .
بازم هر روز آمپول میزنم . قرصامم سر وقت میخورم . پریشب دایی جون میگفت که مطمئنه که حامله میشم. حتی میگفت میدونم پسره !! فکر کنم خواب دیده من پسر دار میشم
به هر حال توکل ما که به خداست . 5شنبه 5/5/91 ساعت 7 صبح باید بیمارستان باشم تا با سلامتی انتقال انجام شه .
شب رو قراره بیمارستان بمونم چون تعداد پله های بیمارستان زیاده و آسانسور نداره بعدهم پله های خونه ی مامانی اینا هم زیاده اونجا هم آسانسور نداره واسه همین بهتره حالا روز اول زیاد بالا پایین نکنم .
دوهفته رو تا زمان آزمایش قراره خونه مامانی اینا بمونم . بعده گرفتن جواب آز میریم خونه خودمون چون بابایی قول داده که از منو شما خوب نگه داری کنه . نمیدونم راست میگه یا نه
خلاااااااااااااااااااااااااااااااصه عزیز دل مامان چیزی نمونده که شما بیای تو دلم ...........
دوستت دارم و بی صبرانه منتظرتم .