شروعی دوباره
یه روزایی خوبه ، یه روزایی بد .
این خاصیت زندگیه ، کاریش نمیشه کرد . اما یه جورایی سعی کردم زندگیمو بهتر کنم . یکی از بزرگترین مشکلاتم این بود که داشتم وقتمو به بطالت میگذروندم . گاهی کار میکردم و گاهی بیکار بودم . شغله آزاد همینه دیگه . دو روز هست و 10 روز نیست . واسه همین از 8 مهر تو یه کلاس مرتبت با رشتم ثبت نام کردم . الان دیگه هر روزم پره . سطح علمی و کارگاهی کلاس بالاست واسه همین خیلی بهم اعتماد به نفس میده . احساس میکنم کم کم دارم خودمو پیدا میکنم .
تو اجتماع بودن و با بالاتر از خودت پریدن باعث میشه خیلی چیزا یاد بگیری و تموم تلاشتو بکنی تا خودتو بالا بکشی . این روزا احساس خوبی دارم . دیگه به بچه فکر نمیکنم . البته دروغ نباشه یه وقتایی ته دلم میلرزه اما سریع از فکرش میام بیرون و به اهداف جدیدم فکر میکنم .
الان راحت تر با مشکلاتم کنار میام . مثل قبل حساس نیستم . ناراحتی هام کمتر شده و امیدم به آینده ی روشن بیشتر شده .
تو هم راحت باش عزیزم هر وقت دوست داشتی بیا .
منو بابایی دیگه راجب تو توخونه حرف نمیزنیم . حرفای خونمون بیشتر حول محور کارو فعالیت و پیشرفت میچرخه و این خیلی خوبه .
امیدوارم تو هم بیخبر بیای و منو بابایی رو حسابی غافلگیر کنی .
دوست دارم .
بوس.