انتقال
سلام عسل یا عسل های مامان .
پنج شنبه ساعت 7 صبح بیمارستان بودم . 8 رفتم اتاق عمل و دکی گفت قراره برات 3 تا انتقال بدم . با تعجب بهش گفتم که داره اشتباه میکنه چون من 4 تا جنین داشتم که اونم تو دوتا بسته ی دوتایی فریز کرده بودم و قراره دوتا انتقال بدم و اگه خدایی نکرده منفی شد دوتای دیگه رو انتقال بدم .
اما دکتر گفت که بسته ی اول رو که باز کردیم یه دونه نی نی مرد به خاطر همین مجبور شدیم بسته دوم رو هم باز کنیم و حالا باید 3تا نی نی انتقال بدیم !!!!!!!!!!!!
فقط برای یه لحظه احساس کردم سرب داغ ریختن روم !! این تنها فرصتم بود!!! فقط یک بار فرصت مادر شدن داشتم . دکتر که اضطراب منو دید گفت آروم باش و توکل کن . اگه قرار باشه مادر بشی با همین میشی.
یکم طول کشید تا بتونم روحیه ام رو بدست بیارم . اما بالاخره باید با این واقعیت کنار میومدم ! وقتی یادم میومد که بابت میکرو پول قرض کردمو هنوز نتونستم جور کنم بدم تنم لرزید . از ته دل گفتم خدایا!! رحم کن ! واسه باره بعد نه پول دارم نه جون دارم نه اعصاب !! بیا و خدایی رو در حقم تموم کن .
انتقال خیلی زودتر از اونی که فکر میکردم انجام شد . بعدشم رفتم بخش . وقتی منو رو تخت گذاشتم آروم دستمو بردم رو شکمم و فالله خیر حافظا و هو ارحم اراحمین خوندم .
4 ساعت بعد رفتم دستشویی . با هزار ترس و دلهره . اما بعدش تا شب استراحت کردم .
یادم رفت بگم من شب بیمارستان موندم و فردا ساعت 11:30 رفتم خونه مامانم اینا تا چتر شم .
تا امروز که روز 8 انتقالمه هر روزش مثل همه . 9صبح و 5 بعد از ظهر و 1 شب قرص استرادیول و 11 شب دوتا آمپول پروژسترون .
هفته دیگه باید آزمایش بدم .
ایشالله که شما تو شکمم باشی مامانی .