عذر خواهی
عسل مامان سلام.
شرمندتم عزیزم که وبلاگ خوشکلتو به روز رسانی نکردم . ببخشید . مامانی خیلی درگیر بود
داستان بابایی رو برات خلاصه میکنم .
ما رفتیم تهران و بابایی تو بیمارستان مهر بستری شد و یه عالمه دکترای جورواجور بالاسرش اومدن . خدا حفظ کنه دکتر فانی رو . خیلی بهمون کمک کرد و برامون زحمت کشید . یه عالمه آزو سی تی اسکن و سونوی کالرداپلر و سی تی اسکن و .... انجام داد . با اینکه دکتر بهار (دکتر انکولوژی) بیماری بابایی رو سرطان تشخیص داد و مامانی رو کشت و زنده کرد اما وقتی جواب تمام آزمایش های بابا اومد معلوم شد که یه ویروس و باکتری موزی تو ریه ی بابایی هست که داره اذیتش میکنه ، مامانی احساس کرد که تازه متولد شده .
چه لحظه ی باشکوهی بود . با همه ی وجود فریاد زدم و خدارو شکر کردم که همسر عزیزتر از جانم میتونه بعد از یه مدتی سلامتیشو به دست بیاره و همیشه پیشم بمونه .
عید اومدی و شما بین ما نبودی .
عیب نداره . میدونم که خدا منتظره تا تو وقتش تورو به ما هدیه بده .